لغتنامه دهخدا
بوی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) باخبر و آگاه شدن و فهمیدن و شنیدن و گمان بردن و از چیزهای پنهان ، اطلاعی بهم رسانیدن . (ناظم الاطباء). باخبر و آگاه شدن و دیدن و فهمیدن چیزی . (آنندراج ). از امری نهانی ، اندکی آگاه شدن . تا حدی از امری نهانی ، آگاهی یافتن . (یادداشت بخط مؤلف