بردرلغتنامه دهخدابردر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی . کوهستانی و سردسیری است با 880 تن سکنه
بردرلغتنامه دهخدابردر. [ ب َ دَ ] (اِ) مخفف برادر است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).برادر و سرور. (ناظم الاطباء). رجوع به برادر شود.
برگذرلغتنامه دهخدابرگذر. [ ب َ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) عابر. گذرنده . غیرساکن . نماندنی . غیرجاوید. مقابل جاوید : نزاید بجز خاک را جانورسرای سپنجی ست و ما برگذر. فردوسی .کنم آفرین بر جهان سربسرکه او را ندیدم بجز برگذر. <p class="
بردگر آلیرلغتنامه دهخدابردگر آلیر. [ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد در 48 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 18 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6</spa
بردرلغتنامه دهخدابردر. [ ب َ دَ ] (اِ) مخفف برادر است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).برادر و سرور. (ناظم الاطباء). رجوع به برادر شود.
ذولبابلغتنامه دهخداذولباب . [ ل ُ ] (ع ص مرکب ) خداوند عقل : بی حجابت باید آن ای ذولباب مرگ را بگزین و بردر آن حجاب . مولوی .|| خداوند خالص یعنی خداوند عقل و خداوند فهم . (فرهنگ لغات مثنوی ).
امیدوارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی دوار، آرزومند، متمنی، جاهطلب، قصد کرده، چشمبهراه، چشمبردر، منتظر تشنه، تشنهدل پشتگرم آرمانگرا کاندید، نامزد، داوطلب، (لیست انتظار)، راغب خوشبین، آدمرویایی
بردرلغتنامه دهخدابردر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی . کوهستانی و سردسیری است با 880 تن سکنه