بشنفرهنگ فارسی عمید۱. قدوقامت: ◻︎ وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری: مجمعالفرس: بشن).۲. تن؛ بدن.۳. سینه.
بسنلغتنامه دهخدابسن . [ ب َ س َ ] (ع اِ) از اتباع حَسن است . یقال : حسن بسن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دزی ج 1 ص 87). و در فارسی حسن مسن گویند. || سنگ افسان . (یادداشت مؤلف ).
سانب بن بشنلغتنامه دهخداسانب بن بشن . [ سام ْ ب ِب ْ ن ِ ب َ ] (اِخ ) یکی از «پرانات » پسر «بشن ». (ماللهند بیرونی ص 57).
بشنفرهنگ فارسی عمید۱. قدوقامت: ◻︎ وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری: مجمعالفرس: بشن).۲. تن؛ بدن.۳. سینه.
بشن پدلغتنامه دهخدابشن پد. [ ب ِ ش َ پ َ ] (اِ) بشن پذ . نوعی از سرود هندی است مثل دهرپد. (غیاث ) (آنندراج ) (ماللهند ص 273 س 8).
بشنلغتنامه دهخدابشن . [ ] (اِخ ) (کی ...) نیای لهراسب . لهراسب بن اروندشاه بن کی بشن بن کیقباد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . ص 95 لندن شود.