بیغیلغتنامه دهخدابیغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب به بیغو. دهی به مغرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بیغو شود. || منسوب به باغو. شهری است به اندلس . رجوع به باغو شود.
بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا ا
بغیلغتنامه دهخدابغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است . (از اقرب الموارد).