بیمالغتنامه دهخدابیما. [ ب ِ ی َ ] (اِخ ) گویند ناحیه ای است متصل به صعید مصر که در ایام معتضد عباسی یا کمی قبل از آن به دست مسلمانان گشوده شد. (از معجم البلدان ). || آن دسته از اولاد قبطبن مصر (سردودمان قبطیان ) را که در صعید مصر ساکن بوده اند مریس میخواندند و آن دسته را که در سفلای مصر سکون
بیمایگیلغتنامه دهخدابیمایگی . [ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی مایه . افلاس و احتیاج . (آنندراج ). فقر و پریشانی و گدائی و بی نوائی . (ناظم الاطباء). نداشتن مایه . نداشتن سرمایه . (یادداشت مؤلف ) : که از بینوایی و بیمایگی
بمالغتنامه دهخدابما. [ ب ِ ] (ع حرف جر + اسم ) (از: حرف جر «ب » + ما موصول ) بطریقی که . (ناظم الاطباء). بدانچه .
نادیکشنری عربی به فارسیمال ما , مال خودمان , براي ما , مان , متعلق بما , موجود درما , متکي يا مربوط بما , مارا , بما , خودمان , نسبت بما