بعمل آمدنلغتنامه دهخدابعمل آمدن . [ ب ِ ع َ م َ م َ دَ ] (مص مرکب ) برای کاری آماده شدن . || به استعمال گذاشته شدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به همان متن شود.
بعمل آوردنلغتنامه دهخدابعمل آوردن . [ ب ِ ع َ م َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برای استعمال حاضر کردن . به استعمال گذاشتن . || به اجرا درآوردن . || بکار درآوردن . (ناظم الاطباء).