بچگانلغتنامه دهخدابچگان . [ ب َچ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) ج ِ بچه : جهانا چنینی تو با بچگان گهی مادری گاه مادندرا. رودکی .<br
حبانلغتنامه دهخداحبان . [ ح َب ْ با ] (اِخ ) ابن قیس بن عَرِقة. یکی از تیراندازان معروف قریش است . وی و ابواسامه ٔ جشمی و چند تن دیگر همیشه در پیشاپیش سپاه قریش به جنگ پیغمبر می شدند.عرقة جده ٔ او و جده ٔ خدیجه زوجه ٔ رسول است . مقریزی گوید: نخستین شهید از انصار روز بدر حارثةبن سراقة بود که ح
بچگانهفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بچهها؛ مانند بچهها: سادگی بچگانه.۲. [عامیانه، مجاز] احمقانه: فکرهای بچگانه.۳. (قید) [عامیانه، مجاز] مانند بچهها؛ نسنجیده: بچگانه رفتار کردن.
بچگانهلغتنامه دهخدابچگانه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) کودکانه . منسوب و متعلق به بچه . (ناظم الاطباء). که طفل را بکار آ
حواتکلغتنامه دهخداحواتک . [ ح َ ت ِ ] (ع اِ) ستورها که نگوالند وعلف آنها را قوت نبخشد. || شترمرغ بچگان یا شتر مرغ بچگان ریزه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (نف ، ق ) مکنده . درحال مکیدن : خروشان و خون از دو دیده چکان کنان پر به چنگال و خونش مکان . فردوسی .همه بیشه شیرندبا بچگان همه بچگان شیر مادر مکان . فردوسی .و رجوع ب
ردعللغتنامه دهخداردعل . [ رِ ع َ ] (ع اِ) بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بچگانهفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بچهها؛ مانند بچهها: سادگی بچگانه.۲. [عامیانه، مجاز] احمقانه: فکرهای بچگانه.۳. (قید) [عامیانه، مجاز] مانند بچهها؛ نسنجیده: بچگانه رفتار کردن.
بچگانهلغتنامه دهخدابچگانه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) کودکانه . منسوب و متعلق به بچه . (ناظم الاطباء). که طفل را بکار آ
آش بچگانلغتنامه دهخداآش بچگان . [ ب َ ] (اِ مرکب ) جندبیدستر. جندبادستر. قندزقوری . قندقیرس . (مخزن الادویه ). گندبیدستر. جندقضاعه . گندسکلابی . خایه ٔ سگ آبی . جندقندز. قسطور. قسطوریون : جندبیدستر آش بچگانست که کند دفع علت صبیان .یوسفی طبیب .