بژولیدنلغتنامه دهخدابژولیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) ژولیده شدن . || ژولیده ساختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ژولیده و ترکیبات مصدری آن شود.
بیولیدنلغتنامه دهخدابیولیدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) امید داشتن . || اعتماد کردن . || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
بالیدنلغتنامه دهخدابالیدن . [ دَ ] (مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نمو کردن . (ناظم الاطباء). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن . نشاء. (ترجمان القرآن ). بالش . نشو و نما. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ نظام ). گوالیدن . رشد. رستن . روییدن .(فرهنگ اسدی )