بکندفرهنگ فارسی عمیدنان: ◻︎ محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری: ۶۲۶).
بیکندلغتنامه دهخدابیکند. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) نام شهری است که در روایات قدیم بنای آن را به جمشید نسبت دهند و گویند که سالها پایتخت افراسیاب بود و به کنگ دژ یا کندژ مشهور است . و آن در پنج فرسخی بخارا و سر راهی که نزدیک «فربر» به جیحون میرسد قرار دارد واکنون هم موجود است . این شهر در قرن چهارم دا
شما نمی توانید (/ تیغتان نمی برد/ ازتان بر نمی آید) این کار را بکنید.گویش اصفهانی تکیه ای: šoma ne(n) kâr nešid ka. طاری: šemâhâ tiqdun navuna in kâr bekrid. طامه ای: šomâ bedunârnayye ne kâr bokerid. طرقی: šomâ teqdu navâna in kâr bekerid. کشه ای: šemâ tiqdu(n) navâna in kâr bekerid. نطنزی: šomâ naɂatunid nen kâr bakerid.
باکانتلغتنامه دهخداباکانت . (اِخ ) نام راهبه های معابد باکوس که در یونان و روم مأمور خدمت در این معابد بودند. اینان در جشنهای دیونیزوس دخالت و شرکت داشتند. این جشنها ابتدا هر دوسال یکبار در دشت های پارناس برگزار میشد. در جشنهای دیونیزوس خدای شراب و الهام ، دسته های انبوهی براه می افتاد که فرشت
باکانتلغتنامه دهخداباکانت . (اِخ ) نام تصنیفی است از اوری پید که برای باکوس رب النوع شراب ساخته شده و مفادش اینست : پانته پادشاه شهر تب در زمان حکمرانی خود عبادت باکوس را با آن اعمال قبیج و زشت منع کرد. عبادت چنین بود که در هر سال در مدت چند روز معین زنان شهر از هر طبقه عریان می گشتند و پوست بب
بکندیلغتنامه دهخدابکندی . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین .سکنه ٔ آن 1062تن . آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است . صنایع دستی آن جاجیم ، گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
حاجی بکندهلغتنامه دهخداحاجی بکنده . [ ب ِ ک َ دِ ] (اِخ ) (قنات ...) نام قناتی است در اطراف رشت . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استر آباد رابینو ص 16 شود.
بکندیلغتنامه دهخدابکندی . [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین .سکنه ٔ آن 1062تن . آب آن از قنات و چشمه سار. محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است . صنایع دستی آن جاجیم ، گلیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
شبکندلغتنامه دهخداشبکند. [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) به معنی آشیانه است که جا و مقام مرغان باشد. (برهان ). آشیانه ٔ پرندگان . (از ناظم الاطباء). لانه ٔ پرندگان .
آبکندلغتنامه دهخداآبکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که رود یا سیل و جز آن برده و گود کرده باشد بدرازا. جرف : دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رودسرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر. عنصری . || آبگیر. غدیر. ژی . شمر. غفچی <span class=
آبکندفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) زمینی که آب آن را کنده، گود و ناهموار کرده باشد.۲. آبگیر؛ تالاب: ◻︎ هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچجای / بیگمان راضی بیاید گر بیابد آبکند (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).۳. [قدیمی] آبانبار.
بازبکندلغتنامه دهخدابازبکند. [ ] (اِ مرکب ) قزاکند. (فهرست البیان و التبیین چ حسن السندوسی . قاهره ، ج 3 ص 78). و منهم یلبس البازبکند و یعلق الخنجر و یأخذالجزر و یتخذالجمة. (البیان و التبیین ج 3</span
آبکندgully 1واژههای مصوب فرهنگستاندرۀ کوچک و باریک و ژرفی که براثر عبور سیلاب بر روی رسوبات و خاکهای سست سطحی به وجود میآید