بیرمیلغتنامه دهخدابیرمی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیرم که آن را سلطانی نیز نامند وآن نام پارچه ٔ ابریشمی چون مثقالی است . رجوع به دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 175 و نیز رجوع به بیرم شود.
برمچلغتنامه دهخدابرمچ . [ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) لمس و لامسه و دست کشی . (برهان ) (آنندراج ). برماس . و رجوع به برماس و برمچیدن شود.
برمیلغتنامه دهخدابرمی . [ ب َ ] (اِ) مخفف بیرمی ، که پارچه ٔابریشمی است چون مثقالی و آنرا سلطانی نیز گویند. (از فهرست دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 197) : نسبت گونه ٔ والای بمی و برمی برخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد. <p class="a
صمحلغتنامه دهخداصمح . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن گرما دماغ کسی را بگرمی خود. || تازیانه زدن کسی را. || درشتی کردن با کسی در سؤال و جز آن . (منتهی الارب ).
hotدیکشنری انگلیسی به فارسیداغ، داغ کردن یا شدن، بگرمی، گرم، تند، پر حرارت، حاد، تیز، برانگیخته، تند مزاج، تفته، با حرارت، تابان، اتشین
حاردیکشنری عربی به فارسیباحرارت , باحميت , پرشور وشعف , ملتهب , گرم , حاد , تند , تيز , تابان , اتشين , تند مزاج , برانگيخته , بگرمي , داغ , داغ کردن يا شدن