بالازلغتنامه دهخدابالاز. (اِ) اسب باری و اسب بارگیر. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به بالا و بالاد و بالاذ شود.
بالشلغتنامه دهخدابالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خواب است . (غیاث اللغات ). ب
بالشلغتنامه دهخدابالش . [ ل ِ ] (اِ) شمش . زری باشد به مقداری معین . (برهان قاطع).پانصد مثقال طلا و نقره . (یادداشت مؤلف ). آن مقدار از زر که معادل هشت مثقال و دو دانگ باشد. (ناظم الاطباء) : پانصد مثقال است زر یا نقره ، و قیمت بالش نقره در این حدود هفتاد وپنج دینار رک
بیریافرهنگ مترادف و متضادبیآلایش، بیدوزوکلک، بیشیلهپیله، خالص، راستین، صادق، صمیمی، یکرنگ ≠ ریاکار، دورو، دورودورنگ