باسیلفرهنگ فارسی عمیدنوعی باکتری تکسلولی میلهایشکل که بعضی از انواع آن موجب بیماریهای مختلف میشود: باسیل سیاهزخم.
باسللغتنامه دهخداباسل . [ س ِ ] (اِخ ) ابن ضبة وضبةبن ادبن بن طابخةبن الیاس را سه فرزند بود: سعد وسُعَید و باسل . سعید به قتل رسید و جانشینی نداشت واما باسل به سرزمین دیلم پناه برد و در آنجا با زنی از مردم عجم ازدواج کرد و مردم دیلم از نسل اویند وگفته میشود که باسل بن ضبة ابوالدیلم بوده است .
باسللغتنامه دهخداباسل . [ س ِ ] (ع ص ) شجاع . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهادر. (غیاث اللغات ). مرد دلیر. (مهذب الاسماء). دلیر. (نصاب ). دلاور. شجاع . بطل . (اقرب الموارد). ج ، بَواسِل و بُسَلاء. (منتهی الارب ) و بُسل . (منتهی الارب ). بُسُل . (تاج العروس ). بُسَّ
شرافتمندفرهنگ مترادف و متضاداصلدار، اصیل، بااصالت، باشرف، بزرگوار، خانوادهدار، شریف، نجیب ≠ بیاصل، وضیع
بیاساسفرهنگ مترادف و متضادبیاصل، بیبنیاد، بیپایه، بیربط، بیسروته، پوچ، سست، سستبنیان، مهمل، نامعتبر، واهی ≠ معتبر، اساسمند، محکم