بیانگردیکشنری فارسی به انگلیسیdemonstrative, communicator, exponent, expositor, expression, expressive, illustrative, representative, speaking, vehicle
self-assertionدیکشنری انگلیسی به فارسیخود تضاد، خودپسندی، خود جلو اندازی، خود رایی، خود سری، خیره سری، خود بیانگری
زینتornament, grace, grace noteواژههای مصوب فرهنگستانعنصر تزیینی پیشساخته یا بداههای که به لحن تنوع و بیانگری و جذابیت میبخشد