بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بوژی سهتکهthree piece bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی متشکل از دو قاب کناری و یک تیر عرضی معلق
سرنا زدنلغتنامه دهخداسرنا زدن . [س ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) در سرنا دمیدن . سرنا را به صدا درآوردن : راست بیا راست برو ماست بخور سرنا بزن .- سرنا زدن شکم ؛ قراقر کردن شکم . (از آنندراج ). || مجازاً چانه ٔ بیجا زدن را گویند: چه سرنا میزنی ؛ ای چه غوغا میکنی . (آنندراج
دلغتنامه دهخداد. [ دِ ] (با کسره ٔ ممتده ) (صوت ، ق ) در تداول خانگی حرف تعجب است به معنی واقعاً؟ و آیا راست است ؟ و آیا راستی چنین است ؟ و آیا راستی چنین بود؟ || در تداول عوام حرف استفهام تعجبی انکاری است مانند دِهَه ! || (در تداول عامه ) چرا چنین کنی ! || در تداول عوام . زود باش . چرا دی
سرنالغتنامه دهخداسرنا. [ س ُ ] (اِ) مخفف سورنای است که در نقاره خانه ها و روزهای جشن و سور نوازند و آن را نای رومی نیز گویند. (برهان ). نای رومی باشد که در بزم و رزم نوازند. (جهانگیری ). آلتی موسیقی از ذوات النفخ . (یادداشت مؤلف ) : دردا که چنگ عمرشد از ساز و بدتر
بیالغتنامه دهخدابیا. [ ب َ ] (ص ، اِ) پر باشد که نقیض خالی است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پر. ضدخالی . (رشیدی ). پر. نقیض خالی . (ناظم الاطباء). || در خانه و در سرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). در خانه . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بیا شود.
بیافرهنگ فارسی معین1 - فعل امر از آمدن . 2 - (شب جم .) موافقت ، همراهی کن ، ملاحظه کن . 3 - (عا.) برای تحقیر و توهین معمولاً با نشان دادن انگشت شست .
دبیالغتنامه دهخدادبیا. [ دِ ](فعل امر) (مرکب از دال مکسور + بیا) (و این دال مکسور چون بر سر افعال امر درآید، تکرار و کثرت عمل خواهد). || (صوت ) و همچنین . و قس علی ذلک .
حبیالغتنامه دهخداحبیا. [ ح ُ ب َی ْ یا ] (اِخ ) نام موضعی است به شام . و نصر گوید گمان برم که به حجاز باشد. و گاه حبیا گویند و از آن حبی اراده کنند. کسی گفته است : من عن یمین الحبیا نظرة قبل . و شاعر گوید : و بمعترک ضَنْک الحبیا تری به من القوم مخدوساً و آخر حا
حاصبیالغتنامه دهخداحاصبیا. [ ] (اِخ ) قصبه ای است مرکز قضا در 60 هزارگزی جنوب غربی دمشق در شام . (قاموس الاعلام ترکی ).
جنتی بیالغتنامه دهخداجنتی بیا. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) از شاعران لطیف طبع نخشبست که در خدمت علاءالملک شرف الدین امیرک بسر میبرده و چند قصیده در مدح او پرداخته . ترجیعبندی در مدح وی گفته که مطلع آن این است :چو بارد یارم از گلنار گوهرشود گل خار و ماند خوار گوهر. (از لباب
زلوبیالغتنامه دهخدازلوبیا. [ زَ / زُ ] (اِ) نوعی از حلوا که از نشاسته و کف دریا و روغن کنجد می سازند. (ناظم الاطباء). زلابیه . زلیبیا. زلی با. بکتاش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زولبیا و زلیبیا شود.