بیجن آبادلغتنامه دهخدابیجن آباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر است که دارای 433 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
بزن بزنلغتنامه دهخدابزن بزن . [ ب ِ زَ ب ِ زَ ] (اِمص مرکب ) (از: ب + زن ...) زد و خورد. نزاع . درگیری .- بزن بزن درگرفتن ؛ نزاع درگرفتن . زدو خورد شدن .
بیچنلغتنامه دهخدابیچن . [ چ َ ] (اِخ ) بر وزن و معنی بیژن که پسر گیو باشد. (آنندراج ). رجوع به بیژن و بیجن شود.
چاه بیجنلغتنامه دهخداچاه بیجن . [ هَِ ج َ ] (اِخ ) نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج ). چاه ارژنگ . چاه بیژن : این چاه بیجن است مسیحا خموش باش چندان نشین که صبح برآید ز شام تو. مسیح کاشی (از آنندراج ).رجوع به چا
بیجنلغتنامه دهخدابیجن . [ ج َ ] (اِخ ) بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان ) (از شرفنامه ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود.
نستهنلغتنامه دهخدانستهن . [ ن َ ت َ هََ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه است که در کوه گنابد بر دست بیجن کشته شد. نستیهن . (برهان قاطع). رجوع به مدخل بعد شود.
چاه بوقیرلغتنامه دهخداچاه بوقیر. [ هَِ ] (اِخ ) چاهی است که افراسیاب بیژن را در آن چاه محبوس کرده بود. (برهان ). نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج ). چاه ارژنگ . رجوع به چاه بیجن و چاه بیژن شود.
بیجنلغتنامه دهخدابیجن . [ ج َ ] (اِخ ) بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان ) (از شرفنامه ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود.
چاه بیجنلغتنامه دهخداچاه بیجن . [ هَِ ج َ ] (اِخ ) نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج ). چاه ارژنگ . چاه بیژن : این چاه بیجن است مسیحا خموش باش چندان نشین که صبح برآید ز شام تو. مسیح کاشی (از آنندراج ).رجوع به چا
بیجنلغتنامه دهخدابیجن . [ ج َ ] (اِخ ) بیژن است که پسر گیوبن گودرز باشد. (برهان ) (از شرفنامه ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیژن شود.