بخیلیلغتنامه دهخدابخیلی . [ ب َ ] (حامص ) زفتی و لاَّمت . (ناظم الاطباء). تنگ چشمی . گرسنه چشمی . زفتی . ممسکی ، مقابل سخاوت . کرم . (فرهنگ فارسی معین ). ضنانة. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامة. (منتهی الارب ). شح . بخل . ضنت . (یادداشت مؤلف ) : از بخیلی چنان کند پرهیز<
بخیلی کردنلغتنامه دهخدابخیلی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخیلی نمودن . لاَّمت نمودن . بخیل و زفت شدن . (ناظم الاطباء). ضنانة. عقص .نفاسة. ضنن . شح . جمود. بخل . (تاج المصادر بیهقی ). شح . بخل . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شح . ضن . (دهار). امساک . (یادداشت مؤلف ) <span class="h
بیخیلهلغتنامه دهخدابیخیله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) خرفه را گویند و بعربی بقلةالحمقاء خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از رشیدی ) (آنندراج ). بیخله . بیخله پرپهن . فرفخ . رجوع به خرفه شود.
بیخلهلغتنامه دهخدابیخله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی بخله است . (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). خرفه . قرفخ . رجله . بقلةالحمقاء. مویز. آب محله . تخمگان . پرپهن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود.
abandonدیکشنری انگلیسی به فارسیرها کردن، واگذاری، بیخیالی، رها سازی، تسلیم شدن، ترك گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن
بیعلاقگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتفاوتی، بیرغبتی، بیمیلی، دلزدگی، سردی ≠ علاقهمندی ۲. بیمبالاتی، سپوزهکاری، لاابالیگری، لاقیدی ۳. بیخیالی، بیغمی ۴. تنپروری ≠ مجاهدت، پویایی