لغتنامه دهخدا
بیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن . (ناظم الاطباء). بعث . (ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن . از خواب برکردن . ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف ) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه ).تماشای او در دلش کار کردبپایش بجنباند و