بیدانشلغتنامه دهخدابیدانش . [ ن ِ ] (ص مرکب ) بیعقل . نادان و جاهل . (ناظم الاطباء). بیعلم و معرفت : اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اندهمه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند. لبیبی .تن مرده چون مرد بیدانش است که نادان به هر جای بی رامش
بادانگیزفرهنگ فارسی عمید۱. انگیزانندۀ باد؛ آنچه سبب وزش باد میشود؛ بادآور.۲. هرچیز که در معده تولید نفخ میکند.۳. بادکرده؛ پرباد.۴. (اسم) گُلی که به عقیدۀ بعضی هرگاه آن را به دست بمالند و در هوا بپاشند سبب وزش باد میشود.۵. (اسم) زعفران.
بادانگیزلغتنامه دهخدابادانگیز. [ اَ ] (اِ مرکب ) نام گلی است که هرگاه مزارعان خواهند که غله را از کاه جداکنند و باد نباشد آن گل را بدست مالند و برگ آنرا بر هوا پاشند باد بهم رسد. (برهان ). رجوع به آنندراج و انجمن آرا و شعوری و جهانگیری و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود. || زعفران . (ناظم الاطباء).<
بادانگیزلغتنامه دهخدابادانگیز. [ اَ] (نف مرکب ) چیزهای نفاخ . (آنندراج ) (انجمن آرا): داروئی بادانگیز؛ مولدالریاح . مقابل بادشکن و بادکش ، بمعنی کاسرالریاح ، هر چیز که در معده تولید نفخ کند:و فقاع و... بادانگیز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پیاز گرم و ترب بادانگیز بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || پر
نادانیفرهنگ مترادف و متضادابلهی، بلاهت، بیخبری، بیخردی، بیدانشی، بیعقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کمعقلی، کودنی، ناآگاهی ≠ دانایی
تاریکیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ≠ روشنایی ۲. گرفتگی ۳. بیدانشی، جهل، نادانی ≠ دانش، دانایی ۴. ابهام ۵. پیچیدگی، غموض
غمریلغتنامه دهخداغمری . [ غ ُ] (حامص ) (از: غمر + یاء مصدری ) ناآزموده کاری . ناآزمودگی . ناشیگری . || غافل و نادان بودن . گول و احمق بودن . گولی . رجوع به غُمر شود : هر آن کس که دارد روانش خردجهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی .فرس