بیدواملغتنامه دهخدابیدوام . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دوام ) که پایندگی ندارد. ناپایدار. مقابل بادوام . بدون دوام . بی ثبات : باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم ... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است بیدوام و ثبات . (کلیله و دمنه ).در حسن بی نظیری
بیدوامفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیثبات، فانی، گذرا، گذرنده ≠ بادوام، پردوام، جاوید، مانا ۲. سست، ناپایدار
بادواملغتنامه دهخدابادوام . [ دَ ] (ص مرکب ) پایدارو استوار و ثابت . (ناظم الاطباء). رجوع به با شود.
بادژواملغتنامه دهخدابادژوام . [ دِژْ ] (اِ مرکب )بمعنی بادژفام است که سرخی بسیاهی مایل و کدورت و کمودتی باشد که در روی مردم بهم رسد. (برهان ). رجوع به آنندراج ، و بادژ، بادژفام ، بادژکام ، بادژبام ، بادش ، بادشکام ، بادشفام ، بادشنام ، بادشوام ، بادشم شود.
بیدوامیلغتنامه دهخدابیدوامی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت وچگونگی بیدوام . عدم ثبات . ناپایداری . مقابل دوام .
چسکیلغتنامه دهخداچسکی . [ چ ُ س َ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، هر چیز سست و بیدوام . الکی . پفکی . پوشالی . هر چیز بیدوام از قبیل : کفش ، جوراب ، پارچه ، ظرف شکستنی و امثال اینها. || در اصطلاح عامه ، کنایه از مزاج علیل و ضعیف . مردنی . مافنگی .
بیدوامیلغتنامه دهخدابیدوامی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت وچگونگی بیدوام . عدم ثبات . ناپایداری . مقابل دوام .