بیذرانیلغتنامه دهخدابیذرانی . [ ب َ ذَ نی ی ] (ع ص ) مرد بسیارگوی و افشاکننده ٔراز. (از منتهی الارب ). بیذار. رجوع به بیذار شود.
بدرانیلغتنامه دهخدابدرانی . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازبخش هندیجان شهرستان خرمشهر است . 230 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
بیدرنگلغتنامه دهخدابیدرنگ . [ دَ رَ] (ق مرکب ) (از: بی + درنگ ) بدون درنگ . بدون توقف . فوراً. فی الفور. بشتاب . بسرعت . بچالاکی و چستی . چالاک و زود. (ناظم الاطباء). بی تأمل . فوراً. بی توقف . در ساعت . در وقت . در دم . فی الحال . حالاً. در حال . بدون تعویق . بلا توقف . فی الساعه . بلا تأخیر
بدرنگلغتنامه دهخدابدرنگ . [ ب َ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که رنگ و جنسش خوش نباشد. (ناظم الاطباء). زشت رنگ . (آنندراج ). که لونی نامطبوع دارد. (یادداشت مؤلف ) : پس بیکبار بگشاید و بسیاری خون بدرنگ برآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چون مزاج آدمی گِل خوار شدزرد و بدرنگ و سق
بیدرنگreal-timeواژههای مصوب فرهنگستانویژگی عملیاتی در یک سامانه که در آن مجموع زمانهای کنش و واکنش یک واحد عملیاتی جاری بزرگتر از حداکثر تأخیر مجاز نباشد
بذرلغتنامه دهخدابذر. [ ب َ ذِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کثیرالکلام . بیذار. بیذارة. بیذرانی . تبذار. (از اقرب الموارد). || افشاکننده ٔ راز. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بابرکت : طعام بذر؛ بابرکت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).<b