بیذوقفرهنگ مترادف و متضادبدسلیقه، بیاستعداد، بیحال، بیدماغ، بیشوروحال، کجسلیقه ≠ باذوق، خوشذوق، ذوقمند
بذوقلغتنامه دهخدابذوق . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَذْق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد).
بضوکلغتنامه دهخدابضوک . [ ب َ ] (ع اِ) شمشیر بران . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). باضک . (منتهی الارب ). رجوع به باضک شود.
بیداغلغتنامه دهخدابیداغ . (ص مرکب ) بی سوختگی . بی اثر آلت داغ کردن . بی عیب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : همه جمع آمده درین باغندشمع بیدود و نقش بیداغند. نظامی . || بی لکه . || بی نشان .(ناظم الاطباء). بی اثر :</sp
بیدقلغتنامه دهخدابیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از پرندگان گوشتخوار از تیره ٔ عقاب و شاهین است رنگ روی پشت جنس نر این پر
بیذوقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدسلیقگی، کجسلیقگی ≠ سلیقهمندی، خوشسلیقگی ۲. بیاحساسی، بیحالی، بیدماغی، بیشوروحالی،
باذوقفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشقریحه، ذوقمند، صاحبقریحه، صاحبذوق ۲. خوشسلیقه، سلیقهدار ≠ بیذوق، کجذوق
pallsدیکشنری انگلیسی به فارسیپالس، پرده، تابوت محتوی مرده، حائل، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، بیزار شدن، بیذوق شدن، با پرده یا روپوش پوشاندن
بیذوقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدسلیقگی، کجسلیقگی ≠ سلیقهمندی، خوشسلیقگی ۲. بیاحساسی، بیحالی، بیدماغی، بیشوروحالی،