بیروزلغتنامه دهخدابیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز.<
بروزدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , جلو رفتن (بيشتر با يا مانندان بکارميرود) , پيش رفتگي , پيش امدگي , برجسته , قلنبه , واريز نشده
بیروشیلغتنامه دهخدابیروشی . [ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بی رَوِشْنی . وی روشنی . بیراهی . بی ادبی . بیرسمی . خلاف ادب .
بیروشیلغتنامه دهخدابیروشی . [ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بی رَوِشْنی . وی روشنی . بیراهی . بی ادبی . بیرسمی . خلاف ادب .
بابیروشلغتنامه دهخدابابیروش . (اِخ ) نام باستانی مملکت بابل با ضمائم آن که جزو متصرفات داریوش بوده است . رجوع به بابل شود. (ایران باستان ج 2 ص 1452).