بیرون ماندنلغتنامه دهخدابیرون ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) خارج و کنار ماندن .- بیرون مانده ؛ درخارج مانده . کنارگذاشته شده : جوابش داد ما ده راندگانیم وز اول پرده بیرون ماندگانیم .نظامی .
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
ضربدیدگیbruisingواژههای مصوب فرهنگستانصدمه دیدن سطح مواد غذایی، بهویژه میوهها و سبزیها براثر عوامل مکانیکی
ملزومات حولهایbathroom linenواژههای مصوب فرهنگستانانواع حوله و دیگر ملزومات پارچهای که در حمام کاربرد دارد
عناصر ویژندbrand elements, brand identitiesواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از ابزارهای تجاری قابل ثبت که نقش آنها متمایزسازی و معرفی هویت ویژندها است
نمانامرباییbrand spoof/ brand spoofingواژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای جعل یا دستکاری وبگاه یا نشانی پست الکترونیکی سازمانی قانونی بهمنظور فریفتن مشتریان یا مخاطبان بالقوۀ آن سازمان با ارسال رایانامۀ جعلی، و از این طریق دستیابی به اطلاعات خصوصی و محرمانۀ افراد
معطل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیکار ماندن ۲. منتظر شدن، منتظر ماندن، بیبهره ماندن، بیحاصل ماندن ۳. معوق ماندن ۴. تاخیر داشتن، تاخیر کردن
بقا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان شتن، بیشتر طول کشیدنازدیگری، باقی ماندن، بهجا ماندن، بعدازدیگری زنده ماندن زندهیاد ماندن صبور بودن ◄ آرام ماندن
هاج و واج ماندنلغتنامه دهخداهاج و واج ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر ماندن . سرگشته ماندن . سرگردان ماندن . || دست و پا گم کردن . || گیج ماندن .
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
عجب ماندنلغتنامه دهخداعجب ماندن . [ ع َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) در شگفت ماندن . به شگفت ماندن . به تعجب ماندن . رجوع به عَجَب شود.
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (ق ، اِ) مقابل درون . بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). ضد درون . (انجمن آرا). برون . (شرفنامه ٔ منیری ). بدر و خارج . خارج در. نقیض اندرون . (ناظم الاطباء). مقابل اندرون .
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید از بعضی فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف ابوریحان در مولد خود خوارزم مدت کمی بود از این جهت غریب و بیرونی گفته ان
بیرونفرهنگ فارسی عمید۱. خارج.۲. ظاهر چیزی.۳. روی چیزی.⟨ بیرون آمدن: (مصدر لازم)۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن.۲. [قدیمی] ظاهر شدن.⟨ بیرون آوردن: (مصدر متعدی)۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی درآوردن.۲. [قدیمی] آشکار کردن.⟨ بیرون رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] خارج ش
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (ق ، اِ) مقابل درون . بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). ضد درون . (انجمن آرا). برون . (شرفنامه ٔ منیری ). بدر و خارج . خارج در. نقیض اندرون . (ناظم الاطباء). مقابل اندرون .
هفت بیرونلغتنامه دهخداهفت بیرون . [ هََ] (اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی .
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید از بعضی فضلا پرسیدم او گمان برد که چون توقف ابوریحان در مولد خود خوارزم مدت کمی بود از این جهت غریب و بیرونی گفته ان
بیرونفرهنگ فارسی عمید۱. خارج.۲. ظاهر چیزی.۳. روی چیزی.⟨ بیرون آمدن: (مصدر لازم)۱. خارج شدن؛ بهدر آمدن.۲. [قدیمی] ظاهر شدن.⟨ بیرون آوردن: (مصدر متعدی)۱. بهدر آوردن؛ چیزی را از جایی درآوردن.۲. [قدیمی] آشکار کردن.⟨ بیرون رفتن: (مصدر لازم) [قدیمی] خارج ش