بیزخلغتنامه دهخدابیزخ . [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار که 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب َ ] (ع مص ) تمام بردن . || به عصا زدن بر پشت کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب َ زَ ] (ع مص ) برآمدن سینه و درآمدن پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 82 شود. || از عیوب مادرزادی اسب است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص <span class="hl" dir="lt
بزخلغتنامه دهخدابزخ . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَبزخ وبَزخاء. (ناظم الاطباء). رجوع به این دو کلمه شود.