خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیض
/biz/
معنی
= ابیض
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . (اِخ ) نام بطنی از بنی راشد از لخم از قحطانیة مقیم اطفحیة در مصر. (از معجم قبائل العرب ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . (اِخ ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . (ع اِ) الدراهم البیض ؛ درهمهایی بوده است که حجاج ثقفی ضرب نمود و بر روی آن قل هو اﷲ احد نقش گردیده بود. (از النقود العربیة ص 42). || البیض در نزد فقها کنایه از دراهم می باشد. (از النقود العربیة ص 161). || جزء اشیائی بوده است که مسلمانان با آن ب...
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود : حدود بیض را با خدود بیض مضاف کنند. (جهانگشای جوینی ). || ج ِ ابیض . (منتهی الارب ). سپیدها. در بیت ذیل معنی مفرد کلمه مرادست چنانکه در کلمه ٔ سود نیز : چون بزاید در جهان جان وجودبس نماید...
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) از منازل بنی کنانة در حجاز. (از معجم البلدان ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوالبیض ؛ نام محل پستی است از اسافل دهناء. (از معجم البلدان ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) ذوبیض ؛ زمینی است میان جبلة و طخفة. (از معجم البلدان ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (از مراصد الاطلاع ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان ).
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) بیوض . ج ِ بیضة. (از لسان العرب ). رجوع به بیضة در تمام معانی شود.
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف ). نطفه . ج ، بیوض . (مهذب الاسماء).- بیض السمک ؛ تخم ماهی . اشبل . (یادداشت مؤلف ). || خایه ٔ مرغ . (ترجمان جرجانی ). تخم مرغ .- بیض الاوز ؛ خایه ٔ مرغابی .- بیض البط ؛ خایه ٔ قاز، مرغابی .- بیض ا...
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع مص ) افتادن نصال بُهْمی ̍. (از اقرب الموارد). یقال : باضت البهمی ؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب ). || غالب آمدن در سپیدی . (از یادداشت مؤلف ). غلبه کردن . (تاج المصا...
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب ُ ی ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بَیوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به بیوض شود. || ج ِ بائضة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بائضه شود.
-
بیض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَبیض و بَیضاء] [قدیمی] biz = ابیض