بیعاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنآسایی، تنبلی، تنپروری، کاهلی ۲. بیآزرمی، بیحیایی، بیشرمی ۳. بیحمیتی، بیغیرتی، لشبازی
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِ) نوعی پارچه است : ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66).رونق حسن بهاریست دگر کتان راگرم بازار ز شمس
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) ابومحمد بهاری ، فرزند ابونصر احمدبن حسین بن علی بن احمدبن بهارة بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هَ . ق . درگذشته است . (لباب الانساب ).
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) محب اﷲبن عبدالشکور بهاری . وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت ، پس به حوزه ٔ درس قطب الدین شمس آبادی رفت . او راست : 1- رسالة المغالطة العامة الورود. 2- سلم العلوم (منطق ). <span clas
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای آن دیار [فارس ] و اسمش نوروزشاه . چندی حکومت قلعه ٔ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است : مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من .<
عطالتلغتنامه دهخداعطالت . [ ع َ ل َ ] (ع اِمص ) عطالة. بیکاری و معطلی . (از غیاث اللغات ). بیکاری . بطالت . تعطل .عطلت . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عطالة شود.- عطالت و بطالت ؛ بیکاری و بیعاری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
غفلتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود یدقتی، بیمبالاتی، سهو، بیملاحظگی، اهمال، مسامحه، لغزش، تغافل، بیخبری، بیتوجهی، فراموشی آبمالی، فروگذاری، کوتاهی، قصور، فقدانوظیفه سادهانگاری، سادهنگری، سهلانگاری، تازهکاری، فقدان آمادگی، بیتفاوتی تعلل، دفعالوقت، تأخیر سکون، عدم فعالیت، بیعاری، بیحالی بینظمی خ
بی کاریلغتنامه دهخدابی کاری . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کار. بی شغلی . (ناظم الاطباء). عزل . (منتهی الارب ). کار نداشتن : که از داد و بی کاری و خواسته خروشد بمغز اندرون کاسته . فردوسی . || بی منصبی . || بی خدمتی . (ناظم الاطباء). و
طبللغتنامه دهخداطبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره . دبداب . کنارة. کبر. عرکل : عرطبه ؛ طبل یاطبل حبشی . (منتهی الارب ). || نقاره ٔ کلان . (غیاث اللغات ). || نوعی نقا