بیلوالغتنامه دهخدابیلوا. [ ] (ترکی ، اِ) داروفروش . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). داروفروش و دواساز و عطار. (ناظم الاطباء). در برهان با «پ » آمده است و ظاهراً مصحف پیلور (پیله ور) باشد. (حاشیه ٔ برهان ). رجوع به پیلوا و پیله ور شود.
بلوالغتنامه دهخدابلوا. [ ب َل ْ ] (از ع ، اِ) بلوی . زحمت . (غیاث اللغات ). مشقت : نزد عاشق درد و غم حلوا بودلیک حلوا بر خسان بلوا بود. مولوی .|| شورش . غوغا. هنگامه . ازدحام . || عدم انقیاد. سرکشی . (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی
بلوالغتنامه دهخدابلوا. [ ب ُل ْ ] (اِ) در لهجه ٔ خراسانیان امروز، بالوایه ٔ قدما است یعنی پرستو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
بیلوارلغتنامه دهخدابیلوار. [ بیل ْ ] (اِخ ) دهستان بخش حومه ٔ شهرستان کرمانشاه و 28000 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
بیلوار کامیارانلغتنامه دهخدابیلوار کامیاران . [ بیل ْ ] (اِخ ) دهستان بخش کامیاران شهرستان سنندج است و 14000 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
عطارلغتنامه دهخداعطار. [ ع َطْ طا ] (ع ص ) خوشبوی فروش و صاحب عطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بوی خوش فروشد. (دهار). فروشنده ٔ عطر. (از اقرب الموارد). بوی خوش فروش . (مهذب الاسماء). بوی فروش . صیدلانی . صیقبانی : عطارها، سازندگان و فروشندگان عطریات و دهنیات معطره می باشند. (از قاموس کتاب
بیلوار کامیارانلغتنامه دهخدابیلوار کامیاران . [ بیل ْ ] (اِخ ) دهستان بخش کامیاران شهرستان سنندج است و 14000 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).
بیلوارلغتنامه دهخدابیلوار. [ بیل ْ ] (اِخ ) دهستان بخش حومه ٔ شهرستان کرمانشاه و 28000 تن سکنه دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).