بینندگیلغتنامه دهخدابینندگی . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی بیننده . نگرندگی . (ناظم الاطباء). دید. ابصار. || بصیرت . (ناظم الاطباء). عاقبت اندیشی . (ناظم الاطباء).
بینندهلغتنامه دهخدابیننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ، اِ) نگرنده . نظرکننده . آنکه بیند. شخص بینا. (برهان ). بینا و ناظر.(ناظم الاطباء). باصر. بینا. (یادداشت مؤلف ) : مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است ، یکی آنکه روزخجسته کند بر بیننده و دی
بینندهفرهنگ فارسی عمید۱. تماشاگر؛ تماشاچی.۲. [قدیمی] دارای توانایی دیدن؛ بینا.۳. (اسم) [قدیمی] چشم: ◻︎ به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را (فردوسی: ۱/۳).
بیناییفرهنگ فارسی عمید۱. بینا بودن؛ بینندگی.۲. بصیرت.۳. (اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفهاش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است.
بیناییلغتنامه دهخدابینایی . (اِ مرکب ) چشم . عین . (برهان ). رجوع به بینائی شود. || (حامص ) بینائی . دیده وری و بینندگی باشد. (برهان ). || قدرت دید. نیروی چشم . رجوع به بینائی شود. || بصیرت .
بشولشلغتنامه دهخدابشولش . [ ب َ /ب ِ / ب ُ ل ِ ] (اِمص ) برهمزدگی و پریشانی . (از برهان ) (سروری ). بشولش مصدر آن است بشولیدن و بشولیده یعنی برهم زده و پریشان کرده و پریشان شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پریشانی و غمناک و المنا