خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیهوشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیهوشی
/bihuši/
معنی
۱. بیهوش بودن.
۲. کندذهنی؛ کودنی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اغما، بیحسی، بیخودی، غش، کما ≠ هوشیاری
دیکشنری
swoon, syncope, unconsciousness
-
جستوجوی دقیق
-
بیهوشی
لغتنامه دهخدا
بیهوشی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیهوش . بی حسی . ازحال رفتگی . بی خویشتنی . بیخودی . اغماء. غشی . غمی . (یادداشت مؤلف ). فقدان درد یا حس در نتیجه ٔ بکار بردن داروی بیهوشی یا بعلت دیگر : ز بیهوشی زمانی بی خبر ماندبهوش آمد بکار خویش درماند. نظامی ...
-
بیهوشی
واژگان مترادف و متضاد
اغما، بیحسی، بیخودی، غش، کما ≠ هوشیاری
-
بیهوشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bihuši ۱. بیهوش بودن.۲. کندذهنی؛ کودنی.
-
بیهوشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
swoon, syncope, unconsciousness
-
بیهوشی
دیکشنری فارسی به عربی
تخدير , دهشة , صرع
-
واژههای مشابه
-
بیهوشی (پزشکی)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
anesthesia
-
وابسته به بیهوشی (پزشکی)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
anesthetic
-
فرورفتن به بیهوشی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
drop
-
غش یا بیهوشی وحمله در زنان
دیکشنری فارسی به عربی
هستيريا
-
زمستان را در بیهوشی بسر بردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسبت
-
بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
دیکشنری فارسی به عربی
سباة
-
واژههای همآوا
-
بی هوشی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - بی هوش بودن . 2 - بی فراستی ، بی ادراکی . ؛ داروی ~دارویی که به واسطة آن شخصی را بی هوش کنند.