بیوقتیلغتنامه دهخدابیوقتی . [ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیوقت . رجوع به بی وقت و بیوقتی شدن شود.
بیوقتی شدنلغتنامه دهخدابیوقتی شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، پری زده شدن . بگزند پریان و جنیان دچار شدن . آسیب از جن رسیدن بکسی . آسیب یافتن از جن و پری . از جن مضرت یافتن . مضرت رسیدن از جن و پری . از پریان آسیب دیده بودن . و آن را بیشتر وقتی گویند که بر بعضی از بشره بی علتی ظاهری
بیگاهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیموقع، بیوقت، بیهنگام ۲. دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت ≠ گاه، زود ۳. شبانگاه، غروبهنگام ≠ پگاه زود، گاه
بیوقتی شدنلغتنامه دهخدابیوقتی شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، پری زده شدن . بگزند پریان و جنیان دچار شدن . آسیب از جن رسیدن بکسی . آسیب یافتن از جن و پری . از جن مضرت یافتن . مضرت رسیدن از جن و پری . از پریان آسیب دیده بودن . و آن را بیشتر وقتی گویند که بر بعضی از بشره بی علتی ظاهری
بیوقتیلغتنامه دهخدابیوقتی . [ وَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیوقت . رجوع به بی وقت و بیوقتی شدن شود.