بروا داشتنلغتنامه دهخدابروا داشتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روا داشتن . جایز داشتن : اگر جایز باشد که بروا دارند که طلحه و زبیر در حالت نزع از عداوت و خصومت علی توبه کردند و نجات یافتند سپس ... (کتاب النقض ص 481). رجوع به روا داشتن شود.<br
باروالغتنامه دهخداباروا. [ رَ ] (ص مرکب ) سزاوار. درخور. مقابل ناروا : بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست . فردوسی .نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست . ناصرخسرو.<
باروالغتنامه دهخداباروا. [ رَوْ وا ] (اِخ ) نام سریانی حلب است . (معجم البلدان ). رجوع به حلب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.
باک داشتنفرهنگ مترادف و متضاداندیشه داشتن، بیم داشتن، ترسیدن، پروا کردن، واهمه داشتن، هراسیدن ≠ بی پروا بودن، بیپروایی کردن