بیگلریلغتنامه دهخدابیگلری . [ ب َل َ ] (اِخ ) نام یکی از قبائل هفتگانه ٔ رامیان مازندران است . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 114).
بیگلریواژهنامه آزاد عبارت بوده از بی و گلی؛ به باب ها رفته یک ری اضافه شده:بیگلری یعنی جوان و شاداب مانند بی گل؛ همیشه داماد و جوان و شاداب. بی به تنهایی یعنی داماد، و گل هم به دست داماد می دهند بس بیگلری معنی دیگرش، مثل گل است.
بلریولغتنامه دهخدابلریو. [ بِل ْ / ب ِ ل ِ ی ُ ] (اِخ ) لوئی . هوانورد فرانسوی ، او نخستین کسی است که بوسیله ٔ هواپیما بسال 1909 م . از دریای مانش عبور کرده است . تولد او بسال 1872 م . در کامب
بلاریلغتنامه دهخدابلاری . [ ب َل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به بلاّر. بلوری . (ناظم الاطباء). آنچه از بلور ساخته شده و بدان مرصع شده باشد، این لغت در کتب لغت مهم یافت نشده است . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلار و بلور و بلوری شود.
بیگلرلغتنامه دهخدابیگلر. [ ب َ / ب ِ ل َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: بیگ ، امیر و بزرگ شهر + لر، علامت جمع ترکی )امراء. بزرگان شهر. رجوع به بیگ و بیگلربیگی شود.
بایلغتنامه دهخدابای . (اِخ ) یکی از هفت قبیله ٔ سکنه ٔ رامیان . سکنه ٔ رامیان به هفت قبیله تقسیم می شوند:یزدری . رجبلی . صادقلی ، کاغذلی ، قوانلی ، بای ، و بیگلری . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 114).