بیسلیقهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود قه، بیتمیز، تمیزندهنده، ندانمکار، بیاختیار بیتجربه مساواتطلب، بیطرف
بی سلیقهلغتنامه دهخدابی سلیقه . [ س َ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سلیقه ) بی ذوق . بی مهارت . عاری از ذوق . (ناظم الاطباء). || بی قاعده و بی ترتیب . (آنندراج ). بی اسلوب . (ناظم الاطباء). و رجوع به سلیقه شود.
باسلیقگیلغتنامه دهخداباسلیقگی . [ س َ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) سلیقه داشتن . در کاری سلیقه به خرج دادن . پاکیزگی در کار و غیر آن . و رجوع به سلیقه شود.