بیعیبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ینقص، بیعیبونقص، سالم، درست، صحیح، یکجا، دستنخورده بههنجار پخته منزه، پاکیزه، پاک، تمیز
بی عیبلغتنامه دهخدابی عیب . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عیب ) بی نقص . (آنندراج ). سلام . سلیم . سالم . بی آهو. درست . بری . (یادداشت مؤلف ) : بپرسید دیگر که بی عیب کیست نکوهیدن آزادگان را ز چیست . فر
بی عیبدیکشنری فارسی به انگلیسیflawless, immaculate, irreproachable, sound, perfect, perfection, pure, spotless, unexceptionable, watertight, whole
عیب گیریلغتنامه دهخداعیب گیری . [ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) عمل عیب گیر. عیب گیر بودن . عیب گرفتن . عیب شماری . عیب دیگران را نمایان کردن . رجوع به عیب گرفتن شود.
cavilsدیکشنری انگلیسی به فارسیcavils، عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از
cavilدیکشنری انگلیسی به فارسیکاویل، عیب جویی، خرده گیری، عیب جویی کردن، خردهگیری کردن، عیب گرفتن، عیب گرفتن از