بیملکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی بیملک، مستأجر، اجارهنشین، خانهبهدوش ندار، تهیدست، خوشنشین اشغالکننده، غاصب متحصن، اعتصابچی وابسته، تابع اجارهدار وامدار غاصبانه
بی مالکلغتنامه دهخدابی مالک . [ ل ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مالک ) بی صاحب . (ناظم الاطباء). بی خداوند.
بی ملاکلغتنامه دهخدابی ملاک . [ م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ملاک عربی ) در تداول فارسی زبانان ، بدون مأخذ. بدون مدرک و دلیل . نه از روی قاعده و اساس . رجوع به ملاک شود.
ملک گیرلغتنامه دهخداملک گیر. [ م ُ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ ملک . تصرف کننده ٔ ملک . ملک گشای . ملک ستان : پذیرای رای وزیران شدندکه از جمله ٔ ملک گیران شدند. نظامی .بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملک بخش دولتش را خلق عالم سال و مه در زینه
ملک خولغتنامه دهخداملک خو. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خوی . ملک خصال . فرشته خوی . فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو : آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدوهرزمان زنده شود نام ملک نوشروان . فرخی .و رجوع به ملک خوی
ملک سیمالغتنامه دهخداملک سیما. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) خوشگل . پری چهر. (از ناظم الاطباء). فرشته روی . ملک طلعت . زیباروی : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک