خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی - پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (پیشوند) حرف نفی . مقابل با که کلمه ٔ اثبات است . بر سر اسم درآید و اسم را به صفت بدل کند چون بصیرت که بمعنی بینائی است و اسم است و اگر گویند بی بصیرت صفت میگردد و مسمایی لازم است که قبل از آن ذکر کرده و به این صفت او را متصف سازند و بگویند آدم ...
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی .
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بی
لغتنامه دهخدا
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حسن سرابی
لغتنامه دهخدا
حسن سرابی . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) از شعرای آذربایجان است . (دانشمندان آذربایجان بنقل از حدیقه ) (ذریعه ج 9 ص 242).
-
حسن سراج
لغتنامه دهخدا
حسن سراج . [ ح َ س َ ن ِ س َرْ را ] (اِخ ) از فدائیان ملاحده است و قاضی کرمان را بکشت . (حبیب السیر).
-
حسن سراد
لغتنامه دهخدا
حسن سراد. [ ح َ س َ ن ِ س َرْ را ] (اِخ ) زراد. رجوع به حسن بن محبوب زراد شود.
-
حسن سردرودی
لغتنامه دهخدا
حسن سردرودی . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) (محمد...) ابن حسین بن عبدالمطلب او راست : «ترجمه ٔ احوال ملاعلی علیاری تبریزی »که در 1333 هَ . ق . نگاشته است . (ذریعه ج 4 ص 161).
-
حسن سرماری
لغتنامه دهخدا
حسن سرماری . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حنفی . درگذشته ٔ 1040 هَ . ق . او راست : الدرالمنقود فی شرح المقصود در صرف . (هدیة العارفین ج 1 ص 292).
-
حسن سزائی
لغتنامه دهخدا
حسن سزائی . [ ح َ س َ ن ِ س ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ لارنده . وی شیخ زاویه ٔ صوفیان گلشنی در ادرنه و متخلص به سزائی بود و در 1151 هَ . ق . درگذشت . دیوان ترکی دارد. (هدیةالعارفین ج 1 ص 298).
-
حسن سکری
لغتنامه دهخدا
حسن سکری . [ ح َ س َ ن ِ س َ ک َ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبداﷲبن عبدالرحمان بن علأبن ابی صفرةبن مهلب عتکی کوفی ، مکنی به ابوسعید بغدادی ادیب نحوی (212 - 275 هَ . ق .). او راست : «الابیات السائرة»، «اشعار الفحول و القبائل »، «انساب بنی عبدالمطلب »، «شرح...
-
حسن سلانیکی
لغتنامه دهخدا
حسن سلانیکی . [ ح َ س َ ن ِ س َ ] (اِخ ) رجوع به حسن عاکف شود.
-
حسن سلوک
لغتنامه دهخدا
حسن سلوک . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش رفتاری : در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم صائب شدند از ته دل مهربان هم .صائب .