تابانیدنلغتنامه دهخداتابانیدن . [ دَ ] (مص ) تاب دادن . پیچ دادن . || به تابش داشتن . به تافتن داشتن . || گرم کردن تنور و غیره .
تاباندنلغتنامه دهخداتاباندن . [ دَ ] (مص ) تابانیدن . تاب دادن . پیچ دادن . || سخت افروختن . سخت تافتن . تاباندن چنانکه تنور را : تا می توانست اجاق را تاباند. || مشعشع ساختن . روشن کردن : بگیرد پس آن آهنین گرز رابتاباند آن فره و برز را.
فلوئورسانسفرهنگ فارسی عمیدخاصیت بعضی اجسام که با تابانیدن نور به آنها نوری مرئی با طول موج بلند تولید کنند.
glintsدیکشنری انگلیسی به فارسیبراق می شود، تلالو، تابش، برق، ظهور انی، درخشیدن، تابانیدن، تابیدن، درخشانیدن
شتابانیدنلغتنامه دهخداشتابانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شتاباندن . به شتاب داشتن . تحریض کردن . به شتاب وادار کردن . عجله داشتن . استعجال . (یادداشت مؤلف ). شتاب کردن فرمودن . (ناظم الاطباء). اِئتِزار. اِجهاض . (منتهی الارب ). اِحفاد؛ بشتابانیدن . اِرعاف . (تاج المصادر بیهقی ). اِزفاف . (ترجمان القرآن
بشتابانیدنلغتنامه دهخدابشتابانیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شتابانیدن اعجال . (تاج المصادر بیهقی ). تعجیل . (زوزنی ). رجوع به شتابیدن و شتافتن شود.