تابگیر درزjoint straightenerواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که انتهای ریل و وصلهها را بهطور قائم خم میکند تا سطح خط را صاف نگه دارد
تاب گیریلغتنامه دهخداتاب گیری . (حامص مرکب ) تاب گرفتن : همان بیکران از جهان ایزد است کزو تاب گیری بدانش بد است .فردوسی .
پرپیچ و تابلغتنامه دهخداپرپیچ و تاب . [ پ ُ چ ُ] (ص مرکب ) پرپیچ و خم . که پیچ و تاب بسیار دارد.- گفتاری پرپیچ و تاب ؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.
گهوارۀ تابگیرswing bolsterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گهوارۀ بوژی که به حالت معلق قرار دارد و با تاب خوردن میتواند اثر نیروهای جانبی را کاهش دهد
آفتابگیرsun visor, sun shadeواژههای مصوب فرهنگستانصفحهای لولادار در بالای شیشۀ جلو با قابلیت تا شدن که برای جلوگیری از تابش نور آفتاب به چشم راننده و سرنشینان جلو خودرو به کار میرود
گهوارۀ تابگیرswing bolsterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گهوارۀ بوژی که به حالت معلق قرار دارد و با تاب خوردن میتواند اثر نیروهای جانبی را کاهش دهد