تاجورالغتنامه دهخداتاجورا. (اِخ ) بندر کوچکی است در سومالی فرانسه ، 3000 تن سکنه دارد، از سال 1884 م . تحت قیمومت فرانسه قرار گرفت .
تاجوریلغتنامه دهخداتاجوری . [ تاج ْ وَ ] (حامص مرکب ) تاج داری . سلطنت . پادشاهی کردن . بزرگی : تاجوری یافت تخت و ملکت ایران تا ز برش سیدالانام برآمد. خاقانی .عذری بنه ای دل که تو درویشی و او رادر مملکت حسن سر تاجوری بود.<p c
تیزرایلغتنامه دهخداتیزرای . (ص مرکب ) المعی . اوذعی . (نصاب الصبیان ). زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تیزبین . تیزبصر : چه دیدم ، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی . نظامی .دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی
تاجورهلغتنامه دهخداتاجوره . [ ] (اِخ ) ناحیتی است در طرابلس غربی بر مشرق شهر طرابلس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
تجرولغتنامه دهخداتجرؤ. [ ت َ ج َرْ رُءْ ] (ع مص ) دلیر کردن ودلیر شدن . (از زوزنی ). رجوع به تجرء و تجرئة شود.