تاردلغتنامه دهخداتارد. (اِخ ) گابریل . جامعه شناس فرانسوی . وی در سال 1843 م . در «سارلا» متولد شد و چون یکی از صاحب منصبان وزارت دادگستری بود سالهای ممتد در مسقطالرأس خویش در امور قضایی و جرم شناسی به تحقیق و تتبع پرداخت . آنگاه بریاست آمار وزارت دادگستری ر
تاردانلغتنامه دهخداتاردان . (اِ مرکب ) ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجة بکار آید. (غیاث اللغات ). ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند. (آنندراج ) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضاتار دوائر فلکی را به تاردان .ملا ط
تاردنوالغتنامه دهخداتاردنوا. [ دِ ] (اِخ ) ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در «اِن » و «مارن » قرار دارد.
تاردولغتنامه دهخداتاردو. (اِخ ) تاتئو. مورخین رومیةالصغری نام «تاتئو» رئیس ترکان عربی را «تاردو» ضبط کرده اند: از زمانی که «ون تی » امپراتور چین بپادشاهی رسید، یعنی از سال 581 م . جمعی او را برانگیختند که در میان ترکان نفاق اندازد و چون تفرقه ای در میان ترکان
تاردونیلغتنامه دهخداتاردونی . (اِخ ) پسر «ایکی » ، ظاهراً از پادشاهان لولوبی : «تاردونی » پسر «ایکی » که کتیبه ای بزبان و خط «آکادی » دارد، از خدایان بابل «شمش » و «اداد» یاری می طلبد، این «تاردونی » هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان «لولوبی » باید شمرده شود. (کرد و پیوستگی نژادی و ت
تاردیانتهلغتنامه دهخداتاردیانته . [ ت َ ] (اِخ ) تردینة. شهری به اندلس ، کنار رود «ابره » و کنار راه آهن «سرقسطه ». رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 68 و 177 شود.
جامعه شناسیلغتنامه دهخداجامعه شناسی . [ م ِ ع َ / ع ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت جامعه . معرفت الجوامع. آشنایی به احوال جامعه . و رجوع به جامعه شود. || در اصطلاح جامعه شناسان ، علمی که اوصاف کلی و عمومی جوامع حیوانی مخصوصاً جوامع انسانی را مطالعه میکند. (فلسفه ٔ علمی
اشتقاقلغتنامه دهخدااشتقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن کلمه ای از کلمه ای . (غیاث ) (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). ستدن کلامی از کلامی . (تفلیسی ). سخنی از سخنی شکافتن . (زوزنی ). برآوردن سخنی از سخنی . شکافتن سخنی از سخنی . (تاج المصادر). ستدن کلام از کلام . کلمه ای را از کلمه ای گرفتن و برآورد
تاردانلغتنامه دهخداتاردان . (اِ مرکب ) ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجة بکار آید. (غیاث اللغات ). ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند. (آنندراج ) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضاتار دوائر فلکی را به تاردان .ملا ط
تاردنوالغتنامه دهخداتاردنوا. [ دِ ] (اِخ ) ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در «اِن » و «مارن » قرار دارد.
تاردولغتنامه دهخداتاردو. (اِخ ) تاتئو. مورخین رومیةالصغری نام «تاتئو» رئیس ترکان عربی را «تاردو» ضبط کرده اند: از زمانی که «ون تی » امپراتور چین بپادشاهی رسید، یعنی از سال 581 م . جمعی او را برانگیختند که در میان ترکان نفاق اندازد و چون تفرقه ای در میان ترکان
تاردونیلغتنامه دهخداتاردونی . (اِخ ) پسر «ایکی » ، ظاهراً از پادشاهان لولوبی : «تاردونی » پسر «ایکی » که کتیبه ای بزبان و خط «آکادی » دارد، از خدایان بابل «شمش » و «اداد» یاری می طلبد، این «تاردونی » هم در همین زمان می زیسته و ظاهراً از پادشاهان «لولوبی » باید شمرده شود. (کرد و پیوستگی نژادی و ت
تاردیانتهلغتنامه دهخداتاردیانته . [ ت َ ] (اِخ ) تردینة. شهری به اندلس ، کنار رود «ابره » و کنار راه آهن «سرقسطه ». رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 68 و 177 شود.
استتاردلغتنامه دهخدااستتارد. [ اِ ت ُ تا ] (اِخ ) چارلز آلفرد. نقاش انگلیسی ، مولد لندن . (1786 - 1821 م .).