تاسیدهلغتنامه دهخداتاسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کوفته . خسته : ولکن چنانک دست و پای تاسیده شود و خدری در وی پدید آید تا اگر آتشی به وی رسد درحال بداند چون خدر از وی بشود... همچنین دلها در دنیا تاسید
تاسیدهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تفته، سیاهسوخته ۲. افسرده، پژمرده ≠ باطراوت ۳. تیره، کدر، سیاه ۴. خفه، گرفته ۵. لهلهزنان، نفسنفسزنان
وَردایست تاشدهfolded tropopauseواژههای مصوب فرهنگستانساختار چینخورده و ناپیوستهای از وَردایست که معمولاً با چرخندهای قوی و جریانهای جتی شدید و مناطق جبههای فعال همراه است
نقطة انشعاب تاشدگیfold bifurcation pointواژههای مصوب فرهنگستانفرمولدار نیز: نقطة انشعاب گرهزینی saddle node bifurcation point انشعاب نقطة حدی limit point bifurcation