تالیمفرهنگ فارسی عمیدعنصر فلزی، کمیاب، نرم، و قابل مفتول شدن که از ترکیبات آن برای تولید سم و در شیشهسازی و تجهیزات الکترونیکی استفاده میکنند.
تألملغتنامه دهخداتألم . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) توجع. (اقرب الموارد). دردمندی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دردمندی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). درد نمودن . (دهار). درد یافتن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). الم پذیرفتن . (فرهنگ نظام ). || اند
طالملغتنامه دهخداطالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نان پز. ج ، طلمة. (منتهی الارب ). خباز. نانوا. || (اِ) زرنیخ زرد.
تالمفرهنگ مترادف و متضاد۱. الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی ۲. آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن
بشتالملغتنامه دهخدابشتالم . [ ب ِ ل َ ] (اِ) بمعنی طفیلی باشد که منسوب به طفیل است . بمعنی انگل و مهمان ناخوانده است و در افسانه ها، طفیل شخصی بوده از مردم کوفه و او همیشه ناخوانده به مهمانی ها و عروسیها حاضر میشد و او را طفیل اعراس میگفتند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). طفیلی . (شرفنامه