تامرلغتنامه دهخداتامر. [ ] (اِخ ) پدر عبداﷲ (عبداﷲبن تامر). رجوع به عبداﷲبن تامر و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 274-276 شود.
تامرلغتنامه دهخداتامر. [ ] (اِخ ) از طوایف مغرب هند طبق نوشته ٔ باج پران . رجوع به ماللهند بیرونی ص 152 شود.
تامرلغتنامه دهخداتامر. (اِخ ) ابن یواکیم بن منصوربن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ. شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 م . به عبدا (لبنان ) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه ٔ مارونیه و سپس در مدرسة
تامرلغتنامه دهخداتامر. [ م ِ ] (ع ص ) خداوند خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ خرمای فراوان . (اقرب الموارد). آنکه خرما دارد. خرمافروش . یقال : رجل تامر... ای ذوتمر. (اقرب الموارد) .
تآمیرلغتنامه دهخداتآمیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تأمور. (اقرب الموارد). رجوع به تامور و تأمور شود. || ج ِ تؤمور.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تؤمور شود.
ثامرلغتنامه دهخداثامر. [ م ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای مردان عرب از جمله پدر عبداﷲ رئیس ترسایان معاصر ذونواس صاحب الاخدود. (مجمل التواریخ و القصص ص 169).
ثامرلغتنامه دهخداثامر. [ م ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ثَمر. || غله ای است که آنرا لوبیا خوانند. آبی که آنرا در آن پخته باشند حیض و بول را براند. (برهان ). لوبیا. دجر. || درختی که میوه ٔ او رسیده باشد. || درخت میوه ناک . || گل یا شکوفه ٔ حُماض که بفارسی ترشه است ، و رنگ آن سرخ باشد.
تآمردیکشنری عربی به فارسیساخت وپاخت کردن , تباني کردن , توطله چيدن , توطله چيدن براي کار بد , هم پيمان شدن , درنقشه خيانت شرکت کردن , دسيسه کردن , نقشه کشيدن , تدبير کردن
تامرالغتنامه دهخداتامرا. [ م َرْ را ] (اِخ ) طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، مجرای خود را بکند و خراب ک
تامرادیلغتنامه دهخداتامرادی . [ م ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). و رجوع به طیبی و فارسنامه ٔ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان ص 82 شود.
تامرانلغتنامه دهخداتامران . [ م َ ](اِخ ) موضعی است در کنارنهر «نَلِن ِ» در هند. (ماللهند بیرونی ص 131 س 17).
تامربرنلغتنامه دهخداتامربرن . [ ] (اِخ ) نام نهری است که از کوه مَلَوَ جاری شود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 128 و 148 و 155 شود.
تامرالغتنامه دهخداتامرا. [ م َرْ را ] (اِخ ) طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، مجرای خود را بکند و خراب ک
تامرادیلغتنامه دهخداتامرادی . [ م ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل طیبی از شعبه ٔ لیراوی ایلات کوه گیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89). و رجوع به طیبی و فارسنامه ٔ ناصری و جغرافیای سیاسی کیهان ص 82 شود.
تامرانلغتنامه دهخداتامران . [ م َ ](اِخ ) موضعی است در کنارنهر «نَلِن ِ» در هند. (ماللهند بیرونی ص 131 س 17).
تامربرنلغتنامه دهخداتامربرن . [ ] (اِخ ) نام نهری است که از کوه مَلَوَ جاری شود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 128 و 148 و 155 شود.