خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تاول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تاول
/tāval/
معنی
هر نوع برآمدگی که در اثر سوختگی یا ساییده شدن در پوست بدن بهوجود میآید و روپوست از لاپوست جدا میشود و مایعی در میان آن دو جمع میشود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبله، آماس، برآمدگی
فعل
بن گذشته: تاول زد
بن حال: تاول زن
دیکشنری
blister, vesicle
-
جستوجوی دقیق
-
تاول
لغتنامه دهخدا
تاول . [ وَ ] (اِ) گاو جوان بود که هنوز کار نکرده باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 321). تاوک . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 284). گاو جوان . جهانگیری و سروری تاوک (با کاف ) را هم به این معنی ضبط کردند و چون احتمال قوی ...
-
تاول
لغتنامه دهخدا
تاول . [ وَ / وِ] (اِ) آبله بود که بسبب سوختن یا کار کردن بر اعضاء دست و پا پدید آید. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء). با لفظ زدن و کردن استعمال میشود. در تهران این لفظ ر...
-
blister
تاول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] برجستگی پوستی حاوی مایع آبگون (serous fluid) و گاه خون یا چرک
-
تاول
واژگان مترادف و متضاد
آبله، آماس، برآمدگی
-
تاول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تول› (پزشکی) tāval هر نوع برآمدگی که در اثر سوختگی یا ساییده شدن در پوست بدن بهوجود میآید و روپوست از لاپوست جدا میشود و مایعی در میان آن دو جمع میشود.
-
تاول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاوک› [قدیمی] tāval ۱. جوانه.۲. گوساله یا کرهالاغ: ◻︎ چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی: صحاحالفرس: تاول).
-
تاول
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وِ) (اِ.) برآمدگی و تورم پوست بر اثر سوختگی یا ساییدگی .
-
تاول
فرهنگ فارسی معین
(وِ) (اِ.) خر و گاو جوان .
-
تاول
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: tâvel طاری: dâvel طامه ای: tâvel طرقی: dâvel کشه ای: toval نطنزی: tovel / tâvel
-
تاول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
blister, vesicle
-
تاول
دیکشنری فارسی به عربی
بثرة , صفراء
-
واژههای مشابه
-
تأول
لغتنامه دهخدا
تأول . [ ت َ ءَوْوُ ] (ع مص ) بتأویل کردن . (زوزنی ). تأول کلام ؛ اول کلام است . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). بیان کردن آنچه سخن به او بازگردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تاول زدن
لغتنامه دهخدا
تاول زدن . [ وَ / وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) تاول کردن . آبله برآوردن . تَنَفﱡظ. رجوع به تاوِل و تاول کردن شود.
-
تاول کردن
لغتنامه دهخدا
تاول کردن . [ وَ / وِک َ دَ ] (مص مرکب ) تاول زدن . آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده . رجوع به تاول و تاول زدن شود.