تأمعلغتنامه دهخداتأمع. [ ت َ ءَم ْ م ُ ] (ع مص ) اِمَّعَه شدن . سست رای شدن مرد و فرمانبرداری از هرکس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همراه مردمان بضیافت رفتن . بی آنکه خوانده شده باشد به ضیافت رفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در دین تبعیت دیگران کردن . (منتهی الارب ). رجوع
تامةلغتنامه دهخداتامة. [ تام ْ م َ ] (ع ص ) تأنیث تام .ج ، تامات . رجوع به تام و تامات و فرهنگ نظام شود.
تومةلغتنامه دهخداتومة. [ م َ ] (ع اِ) دانه ٔ مروارید. || مهره ٔ سیمین . ج ، توم ، تُوَم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دانه ٔ سیمین مانند مروارید.(از اقرب الموارد). مهره ٔ سیمین . (مهذب الاسماء). رجوع به توم شود. || گوشواره ای که در آن دانه ٔ بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج )
تومیةلغتنامه دهخداتومیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «وم ء») اشاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به تومئة شود.
استیماعلغتنامه دهخدااستیماع . [ اِ ] (ع مص ) استئماع . امع گردیدن : تأمع الرجل و استأمع؛ صار امعة. (قطر المحیط).
متأمعلغتنامه دهخدامتأمع.[ م ُ ت َ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) مرد سست رای . (آنندراج ). سست و ضعیف و نااستوار. (ناظم الاطباء). || فرمان بردار هر کس . (آنندراج ). و رجوع به تأمع شود.
متأمعلغتنامه دهخدامتأمع.[ م ُ ت َ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) مرد سست رای . (آنندراج ). سست و ضعیف و نااستوار. (ناظم الاطباء). || فرمان بردار هر کس . (آنندراج ). و رجوع به تأمع شود.
مستأمعلغتنامه دهخدامستأمع. [ م ُ ت َءْ م ِ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استئماع . مرد سست رای . (آنندراج ). متأمع. (منتهی الارب ). «امعة» شونده . (اقرب الموارد). رجوع به استئماع و استیماع و امعة شود.