تبخترلغتنامه دهخداتبختر. [ ت َ ب َ ت ُ ] (ع مص ) (از «ب خ ت ر») خرامیدن به ناز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناز و غرور خرامیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خرامیدن . (زمخشری ) (دهار) (زوزنی ) (فرهنگ نظام ). نیکو مشی کردن .(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام ).- <span class="h
تبخترفرهنگ فارسی عمید۱. تکبر؛ خودنمایی.۲. [قدیمی] با خودنمایی و برازندگی راه رفتن؛ به ناز و غرور خرامیدن.
تبخترفرهنگ مترادف و متضاد۱. افاده، پز، تفرعن، تکبر، فخرفروشی، فیس، گندهدماغی ۲. به خودبالیدن، فخر فروختن، نازیدن
تبخثرلغتنامه دهخداتبخثر. [ ت َ ب َ ث ُ ] (ع مص ) (از «ب خ ث ر») پراکنده شدن و متفرق گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفرق و پریشانی . (قطر المحیط).
تبختریةلغتنامه دهخداتبختریة. [ ت َ ب َ ت ُ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِ مص ) رفتار با وقار و تبختر. (ناظم الاطباء). رفتار متکبر خودپسند. (از قطرالمحیط).
سبطریلغتنامه دهخداسبطری . [ س ِ طَ ] (ع اِ) رفتاری است به تبختر. (منتهی الارب ). رفتاری که در آن تبختر باشد. (از اقرب الموارد). انبساطدر راه رفتن . راه رفتن به تبختر. (از متن اللغة).
تبختریةلغتنامه دهخداتبختریة. [ ت َ ب َ ت ُ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِ مص ) رفتار با وقار و تبختر. (ناظم الاطباء). رفتار متکبر خودپسند. (از قطرالمحیط).
متبخترلغتنامه دهخدامتبختر. [ م ُ ت َ ب َ ت ِ ] (ع ص ) خرامنده به ناز. (ناظم الاطباء). کسی که از روی ناز و تکبر و تفرعن می خرامد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبختر شود.