تبه روزگارلغتنامه دهخداتبه روزگار. [ ت َب َه ْ ] (ص مرکب ) تبه روز. تباه روز؛ که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
تبیعلغتنامه دهخداتبیع. [ ت َ / ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام پدر حارث رعینی صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تبه روزگاریلغتنامه دهخداتبه روزگاری . [ ت َ ب َه ْ ] (حامص مرکب ) تبه روزی . تباه روزی . رجوع به تبه روزگار شود.
پریشان روزگارلغتنامه دهخداپریشان روزگار. [ پ َ زْ / زِ ] (ص مرکب ) بد حال . بی سرانجام . تبه روزگار. لهیف : هرگاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه حق تعالی بردارد. (گلستان ).
نادرشاه افشارلغتنامه دهخدانادرشاه افشار. [ دِ هَِ اَ ] (اِخ ) سرسلسله ٔ پادشاهان افشاریه ٔ ایران است . وی در 28 محرم سال 1100 هَ . ق . درناحیه ٔ دستگرد از توابع دره گز متولد شد، پدر او امامقلی قرقلو از ایل افشار بود، ایل افشار از ایل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [
تبهلغتنامه دهخداتبه . [ ت َ ب َه ْ ] (ص ) مخفف تباه باشد. (برهان ) (فرهنگ نظام ). تباه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). و با کردن و شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های تباه و تبه شود. || نابود. (برهان ) (ناظم الاطباء). || منهدم . ویران <span class="hl"
تبهلغتنامه دهخداتبه . [ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) سامی بیک تب شهر باستانی مصر را بدین صورت ضبط کرده است . رجوع به تب و قاموس الاعلام ترکی شود.
تبهلغتنامه دهخداتبه .[ ت ِ ب ِ ] (اِخ ) ثیبه . سامی بیک تب شهر قدیمی یونان را بدین دو صورت ضبط کرده است . رجوع به تب و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
چاه ابوعتبهلغتنامه دهخداچاه ابوعتبه . [ هَِ اَ ع َ ب َ ] (اِخ ) ظاهراً چاهی بوده در نزدیکی شهر «مدینه ». مؤلف حبیب السیر نویسد: «... القصه حضرت مقدس نبوی صلوات اﷲ و سلامه علیه بعد از ترتیب لشکر و تهیه مایحتاج سفر ابن مکتوم را با ابورهم غفاری در مدینه ، خلیفه گذاشته بقولی در دهم ماه مبارک رمضان رایت
خسیس رتبهلغتنامه دهخداخسیس رتبه . [ خ َ رُ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) پائین رتبه . پست رتبه : مشتی خسیس رتبه که اهل سخن نیندبا من قران کنند قرینان من نیند.خاقانی .
مرتبهلغتنامه دهخدامرتبه . [ م ُ رَت ْ ت َ ب َ ] (ع ص ) درست کرده شده . (غیاث اللغات ). ترتیب داده شده . منظم . تأنیث مرتب است . رجوع به مرتّب شود. || درجه به درجه داشته شده . (غیاث اللغات ). تأنیث مرتب است . رجوع به مرتّب شود.
مجتبهلغتنامه دهخدامجتبه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ ] (ع ص ) منکر و انکارکننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
فلک مرتبهلغتنامه دهخدافلک مرتبه . [ ف َ ل َ م َ ت َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) فلک مرتبت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فلک مرتبت شود.