تتمیملغتنامه دهخداتتمیم . [ ت َ ] (ع مص ) تتمه . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی . تمّه ُ و علیه تتمیاً و تتمّة. || دادن قوم را حصه ٔ تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه (تعویذ) کردن در گلوی کودک . || خسته را
تتمملغتنامه دهخداتتمم . [ ت َت َم ْ م ُ ] (ع مص ) شکافته شدن بی آنکه جدا گردد یا شکافته از هم جدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تتمم الشی ٔ؛ شکافته شد بی آنکه آشکار گردد شکستگی آن . یا شکافته شد و سپس آشکارا گردید. (از قطر المحیط). تمیمی شدن در هوا یا رأی یا محل . (منتهی الارب ) (ن
تثمیملغتنامه دهخداتثمیم . [ ت َ ](ع مص ) پا سپر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جدا کردن استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط): ثممت العظیم تثمیماً؛ جداکردم استخوان شکسته ٔ جوش خورده را. (ناظم الاطباء).
تطمیملغتنامه دهخداتطمیم . [ ت َ ] (ع مص ) فرود آمدن مرغ بر شاخ درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تتمةلغتنامه دهخداتتمة. [ ت َ ت ِم ْ م َ ] (ع اِ) تمام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمامی چیز. (ناظم الاطباء). بقیه و آخر هر چیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضمیمه و ذیل . (ناظم الاطباء). التتمة؛ مایتم ُ به الشی ٔ. (المنجد) : تتمه ٔ حال ایشان در موضع خویش گفته شود. (
قزوینیلغتنامه دهخداقزوینی . [ ق َزْ ] (اِخ ) عبدالنبی بن محمدتقی . از عالمان جلیل و از معاصران سیدمهدی بحرالعلوم و مؤلف کتاب تتمیم امل الاَّمل است . (الذریعه ج 3) (ریحانة الادب ج 3 ص 295).
تارمتازلغتنامه دهخداتارمتاز. [ ] (اِخ ) از امرای بزرگ ترک ،معاصر غازان خان : غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقه ٔ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام ... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمو