تجاهلغتنامه دهخداتجاه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ع اِ، ق ) (از: «وج هَ») اصل آن وجاه [ وَ / وِ / وُ ] که واو آن به «ت » تبدیل شده و این بیش از اصل مورد استعمال د
تاجگاهلغتنامه دهخداتاجگاه . (اِ مرکب ) آن موضع که در آن تاجها را نگاه دارند. (آنندراج ). نظیر؛ تخت گاه . تخت . سریر. جای جلوس پادشاه : بسر خیلی فتنه بر بست موی سوی تاجگاه تو آورد روی . نظامی .همایون کن تاج و گاه و سریرفرود آمد از
تجوعلغتنامه دهخداتجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت . مولوی (مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زی
تجویحلغتنامه دهخداتجویح . [ ت َج ْ ] (ع مص ) پوشیدن پای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
تجویعلغتنامه دهخداتجویع. [ ت َج ْ ] (ع مص ) گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن . (زوزنی ). گرسنه داشتن . (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اِجاعة.
تجویةلغتنامه دهخداتجویة. [ ت َج ْ ی َ ] (ع مص ) (از «ج وو») وُژَنْگ در مشک دادن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوند کردن خیک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رقعه زدن خیک را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تجاهدلغتنامه دهخداتجاهد. [ ت َ هَُ ] (ع مص ) بسیار کوشش کردن و قدرت و توانایی را کار بستن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اجتهاد. (زوزنی ). || تکلیف در مجهود. (قطر المحیط).
تجاهرلغتنامه دهخداتجاهر. [ ت َ هَُ ] (ع مص ) تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن . (فرهنگ نظام ): تجاهر بفسق ؛ تظاهر بدان . || ظاهر و آشکار شدن در محضر عام . (ناظم الاطباء).
تجاهللغتنامه دهخداتجاهل . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) نادانی نمودن . (زوزنی ) (دهار). با وجود دانستن خود را نادان و نادانسته وانمودن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خویشتن را نادان نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را نادان در امری نشان دادن . (فرهنگ نظام ). ||
ازاءلغتنامه دهخداازاء. [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقابل . برابر. (منتهی الارب ). حِذاء. روبروی . رویاروی . قِبال . تِجاه . || سبب زندگانی یا سبب فراخی عیش و افزونی آن . (منتهی الارب ). || آنچه از نورد و سنگ و چرم و بوریای خرما که برای حفاظت حوض یا چاه باشد یا محل ریختن آب در حوض . (منتهی الارب ). آنجا
علی یوسفلغتنامه دهخداعلی یوسف . [ ع َ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن احمدبن محمدبن یوسف بلصفوری ازهری مالکی . وی ادیب و نویسنده وشاعر و روزنامه نگار بود. و در سال 1280 هَ . ق . در شهر بلصفورة، از شهرهای استان جرجا، در مصر متولد شدو سپس به قاهره رفت و تحصیلات خود را در ج
برابرلغتنامه دهخدابرابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان ه
تلغتنامه دهخدات . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گویند. و در حساب جُمَّل آنرا چ
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و نیز از حروف هوائیه و جوفیه
تجاهدلغتنامه دهخداتجاهد. [ ت َ هَُ ] (ع مص ) بسیار کوشش کردن و قدرت و توانایی را کار بستن . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اجتهاد. (زوزنی ). || تکلیف در مجهود. (قطر المحیط).
تجاهرلغتنامه دهخداتجاهر. [ ت َ هَُ ] (ع مص ) تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن . (فرهنگ نظام ): تجاهر بفسق ؛ تظاهر بدان . || ظاهر و آشکار شدن در محضر عام . (ناظم الاطباء).
تجاهل عارفلغتنامه دهخداتجاهل عارف . [ ت َ هَُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) تجاهل العارف . رجوع به ماده ٔ پیشین شود.
تجاهل کردنلغتنامه دهخداتجاهل کردن . [ ت َ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجاهل . خود را بنادانی زدن . رجوع به تجاهل شود.
تجاهللغتنامه دهخداتجاهل . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) نادانی نمودن . (زوزنی ) (دهار). با وجود دانستن خود را نادان و نادانسته وانمودن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خویشتن را نادان نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خود را نادان در امری نشان دادن . (فرهنگ نظام ). ||
اتجاهلغتنامه دهخدااتجاه . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) متوجه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || روی دادن . سنوح .