تجبنلغتنامه دهخداتجبن . [ ت َ ج َب ْ ب ُ ] (ع مص ) تجبن شیر. پنیر شدن و یا مانند پنیر منجمد شدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خفته گردیدن شیر و سطبر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تجبن مرد؛ سطبر گردیدن او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زفت شدن . (تاج المصادر بی
تجبینلغتنامه دهخداتجبین . [ ت َ] (ع مص ) بددل خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بددل گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || منسوب کردن کسی را به بددلی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بددل کردن . (تاج المصادر بیه
تیزبینلغتنامه دهخداتیزبین . (نف مرکب ) تیزچشم ... معروف . (آنندراج ). کسی که دور را خوب می بیند. (ناظم الاطباء). دقیق . بادقت . کنجکاو. (فرهنگ فارسی معین ) : زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه . ابوالفرج رونی .گل بی خ
تیزبیندیکشنری فارسی به انگلیسیacute, astute, discriminating, eagle-eyed, keen, lynx-eyed, microscopic, perceptive, percipient, sharp, sharp-eyed, sharp-sighted
درشت شدنلغتنامه دهخدادرشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشا
لبنلغتنامه دهخدالبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو د
متجبنلغتنامه دهخدامتجبن . [ م ُ ت َ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شیر خفته و سطبر. (آنندراج ). شیر خفته و ستبر شده و پنیر شده . (ناظم الاطباء). بسته . گرفته . پنیر شده . جغرات گشته . شیر کلچیده . شیر بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کانت بادزهر الاشیاء القتاله و خاصة اللبن